محل تبلیغات شما



من نمیدانم آن سالها چه بود که می نوشتیم . چه چیز ما را به نوشتن راه میداد و نوشتن در روزمره ما از ما دور نبود . حالا ترس برم داشته از نوشتن در درگاهی که آنلاین است و مخاطب دارد. البته که برایم مجهول است که هنوز دارد یا تب آن سالها بود . در این سالها که در تاتر پناه گرفته بودم و یک تاتری بی مخاطب بودم و هنوز هم گوشه نشینی اختیار کرده ام بیشتر مخاطب برایم بی مفهوم است . اما چیزی مرا به اینجا بازگردانده . نمیدانم تب اینروز هاست یا اثرات چیزهاییست که میدانم اما به اینجا بی اعتمادم برای بازگوییش . عجیب است . انسان غیر از یادآوری ، چه چیزها که نباید از خودش ببیند . اگر بنویسم هراس به یاد هراس میفتم . این را فقط خود لحظه ایم میدانم که چقدر تلفظ این دو با هم متفاوت است . به هر روی طاقتم طاق شده . در میانه ی خاموشی نیستم اما چراغ نوشتن فاصله ای انداخته در من . 

 


من فقط تو رو به تصویر می کشم . حتی وقتی همون فقط که ظاهر میشی ناپدید شی و دستامو نبینی که تو سیاهی ها مدام تقلای برگردوندنت رو داره . این تمنا . ازم می پرسی اینهمه تمنا برای چی . اینهمه دلتنگی برای چی . وقتی نمی خوای هیچی درست بشه . راست میگی . عجیبه . شاید فقط برای لحظه ساختن تو اینجام و بی تابتم . خیلی بهش فکر کردم . من نمی خوام تو رو برگردونم . اما تمنای از دور دیدن لبخندت رو دارم . تمنای تو بودن رو دارم . تمنای مثل سایه دنبال کردنت و هرگز یکی نشدن دوبارمون . برخلاف قانون طبیعت این تمنا برای دگرگون کردن نیست . برای ثابت کردنه . معنی هوس تو هیاهوی وجود تو خلاصه میشه . وحشی بمون رویایی ترین و چپ گراترین خوش فکر دنیام

+امروز بهانه ایست برای کام گرفتن سیگار از لب های تو .


از پله ها که می اومدم پایین اولین چیزی که دیدم چکمه های چرم عسلی دختره بود همش تو مغزمه چجوری پاهاشو ت می داد . بهمنمو روشن کردم و شعله ور شدم . تموم نشده تو انفیه دون لعنتی خاموش و ناپدیدش کردم . بعدی رو روشن کردم .بعدی رو روشن کردم . شعله ور شدم . می خواستم برم . می خواستم برم لعنتی .می خواستم قفسه ی کتابا رو بکوبم تو مغزشون . اما موندم و تو رنگ ها قاطی شدم . قهوه ای شدم . به لجن کشیده شدم و اون شب ،شب سفید اون دختره بود که من فقط اسمشو شنیده بودم


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ حاج قاسم سلیمانی اسکواش ایران علمی و کاربردی